Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


من اینجا خودمم

من اینجا خودمم

عشق و خشم حد و مرزی ندارند.........




*زمانیكه مردی در حال پولیش كردن اتومبیل جدیدش بود كودك 4 ساله اش تكه
سنگی را برداشت و  بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت.*

*While a man was polishing his new car, his 4 yr old son picked up stone
and scratched lines on the side of the car**.*

*مرد آنچنان عصبانی شد كه دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محكم پشت دست
او زد بدون آنكه به دلیل خشم متوجه شده باشد كه با آچار پسرش را تنبیه نموده؛*

*In anger, the man took the child's hand and hit it many times not
realizing he was using a wrench**.*

*در بیمارستان به سبب شكستگی های فراوان چهار انشگت دست پسر قطع شد!*

*وقتی كه پسر چشمان اندوهناك پدرش را دید از او پرسید "پدر كی انگشتهای من
در خواهند آمد؟"*

*When the child saw his father with painful eyes he asked, 'Dad when
will my fingers grow back**?'*

*آن مرد آنقدر مغموم بود كه هیچ نتوانست بگوید، به سمت اتومبیل برگشت
وچندین بار با لگد به آن زد!*

*The man was so hurt and speechless; he went back to his car and kicked
it a lot of times**.*

*حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی كه پسرش
روی آن انداخته بود نگاه می كرد. او نوشته بود "دوستت دارم پدر"*

*Devastated by his own actions, sitting in front of that car he looked
at the scratches; the child had written **'LOVE YOU DAD'*

*روز بعد آن مرد خودكشی كرد.*

*The next day that man committed suicide**. . .*

*خشم و عشق حد و مرزی ندارند و می توانید ( عشق) را انتخاب كنید تا زندگی
دوست داشتنی داشته باشید و این را به یاد داشته باشید كه*

*Anger and Love have no limits; choose the latter tohave a beautiful,
lovely life & remember this**:*

*اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند.*

*Things are to be used and people are to be loved**.*

*در حالیكه امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیاء دوست داشته می شوند.*

*The problem in today's world is that people are used while things are
loved**.*

*همواره در ذهن داشته باشید كه:*

*Let's try always to keep this thought in mind**:*

*اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند.*

*Things are to be used,People are to be loved**.*

*مراقب افكارتان باشید كه تبدیل به گفتارتان میشوند.*

*Watch your thoughts; they become words**.*

*مراقب گفتارتان باشید كه تبدیل به رفتار تان می شود.*

*Watch your words; they become actions**.*

*مراقب رفتار تان باشیدكه تبدیل به عادت می شود.*

*Watch your actions; they become habits**.*

*مراقب عادات خود باشیدشخصیت شما می شود*

*Watch your habits; they become character**;*

*مراقب شخصیت خود باشید كه سرنوشت شما می شود.*

*Watch your character; it becomes your destiny**.*

*خوشحالم كه دوستی این پیام را برای یاد آوری به من فرستاد.*

*I'm glad a friend forwarded this to me as a reminder**.*

*امیدوارم كه روز خوبی داشته و  هر مشكلی كه با آن روبرو هستید*

*I hope you have a good day no matter what problems you may face**.*

*آخرین روز آن باشد و تمام شود.*

*It's the only day you'll have before it's over.*

+نوشته شده در چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:نوشته های علی امیری ,داستان های جالب و کوتاه,داستان های دو زبانه جالب ,ساعت15:57توسط علی امیری | |


 

سلام این متن یکی از نامه هایی یه که 2 سال پیش براش نوشتم بدون هیچ کم و کسر و  ادیت مجددی 
سلام داداش.همینه واقعیت همینه چه بخوایم و چه نخوایم .الان شاید 4ماه که خونه نرفتم و حدود 1ماه هم هست که توی خونه دانشجویی تنهام و دوستم نیست گاهی بعضی از بچه ها میان و میرن رسمش همینه ادما مثل ایستگاه قطارن کسی که میاد پیششون یا میخواد سوار بشه و به یه مقصدی برسه یا میخواد اون چیزی رو که حس میکنه اضافیه و داره اذییتش میکنه توی ایستگاه جا بذاره و بره به قول شریعتی:" از تنهایی به میان مردم میگریزم و از مردم به تنهایی پناه میبرم .راست میگفت نیما به کجای این شب تار بیاویزم قبای ژنده خود را"" خوب یا بد ،مرد یا نامرد، .......و........همه تعاریفی نسبی و احتمالی هستند و وابستگی کاملی به فضا و موقعیت دارند نه هیچ چیز مستقله نه هیچ چیز مطلق.هرچند این حرف قبلی که زدم خودش مطلق بود .به نظر من این زاویه دیده که مشخص میکنه چی خوبه یا بده و اصلن این زاویه مشخص کننده ماهیت یک چیز برای بینندس مثل یه صفحه که اگر از روبه رو ببینی یه صفحس ولی از بغل فقط و فقط یه خطه و این تفکره که تنم رو به لرزه میندازه که نکنه تمام خطهایی که تا حالا دیدم همگی صفحه بودن و به خاطر زاویه دید من به یه خط تبدیل شدن و ترسناک تر میشه وقتی که من برای پیدا کردن یک صفحه خاص ماه ها و سالها گشتم و اونو پیدا نکردم و به خاطر همین پیدا نکردن مسیر زندگیم عوض شده ولی وقتی خوب فکر میکنم میبینم چند تا خط دیدم که من به سادگی ازشون گذر کردم .نکنه یکی از اون خطها همون صفحه ای باشه که من سالها دنبالش بودم و من احمق چه ساده به خاطر چند درجه خطای دید مسیر زندگیم رو منحرف کردم . ببخشید داداش هر چی بیشتر که دارم مینویسم و بهش فکر میکنم تنم بیشتر به لرزه میفته تا جایی که الان دیگه خوب نمیتونم بنوسم و دارم از حماقت خودم میلرزم دارم به..... س ل ان نه خد ا حافظ ش رمندهدهه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشته علی امیری

 

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 19 بهمن 1390برچسب:نوشته های علی امیری ,داستان های جالب ,ساعت13:9توسط علی امیری | |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد